شوپنهاور در تلاش است تا درونمایه این «شی فی نفسه» را معین کند. برای شوپنهاور نیز مانند کانت جهان حسی چیزی جز پدیدار نیست؛ به سخن دیگر: «جهان تصور من است». شوپنهاور مهم ترین اثر فلسفی خود را با همین جمله آغاز می کند. آنچه در این تصور پدیدار می شود، چیزی است که من نخست به عنوان هسته ای متافیزیکی در ذات خویشتن کشف می کنم و آن همانا اراده است؛ اراده ای کور و فاقد خرد. هر شی دیگری در طبیعت نیز چیزی نیست جز بخشی از عینیت یافتگی اراده ا ی جهانی، کور، بی نظم و فاقد خرد. طبیعت در کل خود عینیت یافتگی اراده جهانی واحدی است و به باور شوپنهاور این همان چیزی است که کانت آن را «شی فی نفسه» می نامد. بر این پایه شاید بتوان گفت آنچه در فلسفه افلاطون «ایده»، در فلسفه لایبنیتس «موناد» و در فلسفه کانت «شی فی نفسه» نام دارد، برای شوپنهاور در قالب مفهومی «اراده» جای می گیرد. از دیدگاه شوپنهاور، اراده جهانی به گونه سلسله مراتب در «ایده هایی» مافوق حسی عینیت می یابد. این اراده در اشیای طبیعی غیرارگانیک کاملا کور باقی می ماند، ولی در طبیعت ارگانیک به سطح آگاهی اعتلا می یابد. این اراده سرانجام در شعور انسانی فانوسی برمی افروزد تا در پرتو آن بتواند جهان را روشنی بخشد و امور خود را در این جهان بهتر پیش برد. به باور شوپنهاور، در جهان پدیدارها، تغییرات بر پایه «اصل علیت» صورت می پذیرند. «اصل علیت» تنها اصلی است که شوپنهاور آن را از مفاهیم بنیادین (کته گوری ها) دوازده گانه کانت درباره قوه فاهمه برمی گیرد. رفتارها و کنش های انسان نیز که از اراده تجربی او سرچشمه می گیرند، به گونه ای فرسخت تابع اصل علیت هستند. بر این پایه می توان گفت که شوپنهاور در این زمینه کاملا جبرگرایانه می اندیشد.
ریشه های بدبینی شوپنهاور
به باور شوپنهاور از آنجا که اراده ای بی نظم و فاقد خرد در کانون برجاهستی آدمی قرار دارد، زندگی یکسره رنج است. زیرا این اراده همواره ناخشنود باقی می ماند. برای شوپنهاور لذت های زندگی فی نفسه مثبت نیستند، زیرا اموری گذرا و در واقع لحظاتی هستند که ناخرسندی در آن ها حاکم نیست. ولی این لحظات به زودی سپری می شوند و جای خود را به درد و رنجی می دهند که بر زندگی انسان مسلط است، درد و رنجی که ما را تا دم مرگ همراهی می کنند. شوپنهاور زندگینامه هر انسانی را یک «رنجنامه» می دانست و معتقد بود که این امر برای هر انسانی در پایان زندگی آشکار می شود که آرزوهایش در زندگی او را فریفته اند تا سرانجام به آغوش مرگ رهنمون شوند. «هر انسانی سرانجام چونان کشتی شکسته ای به بندر مرگ می رسد». از این منظر است که شوپنهاور زندگی آدمی را «نمایشی خنده دار و سوگ نمایشی توامان» می دید. افزون بر آن، خود آدمیان نیز متقابلا زندگی خود را به رنجی بیشتر تبدیل می کنند، رنجی که از گذرگاه بی عدالتی، سنگدلی و ستم متقابل بر آنان تحمیل می شود. «وحشیان یکدیگر را می درند و متمدنان یکدیگر را می فریبند؛ این است چرخه جهان». شوپنهاور جهان انسانی را به جهنمی تشبیه می کند که «هم ارواح شکنجه دیده و هم شیاطین شکنجه گر آن خود انسان ها هستند». بدین سان زندگی برای او سراسر رنج است، نه چیزی خواستنی. او خوشبینی را پوچ می داند و رویکردی ابلهانه که رنج بشریت را با تلخی به تمسخر می گیرد. برای شوپنهاور باور به آزادی اراده، مبتنی بر توهم است. آزاد بودن به معنای آن است که آدمی آنچه را که میخواهد انجام دهد، نه آنچه را که میخواهد، بتواند بخواهد. اگر آدمی تلاش کند به معنای درک رایج، ارادهای آزاد تصور کند، فهمش بازمی ایستد، زیرا تلاش میکند چیزی نیندیشیدنی را به اندیشه درآورد. هر چه را که ما میفهمیم، به یاری اصل سبب کافی به اندیشه در میآوریم، ولی خواستنی بی سبب و مستقل از انگیزه، قابل درک نیست. بر این پایه، آزادیای که در حوزه خواستن یافتنی نیست، باید در هستی یعنی در شخصیت جستجو شود. راهی را که به آنجا منتهی میگردد، احساس مسئولیت نشان میدهد. برای شوپنهاور، کسی به شناخت واقعی رسیده که فهمیده باشد زندگی سراسر رنج است. برای رهایی از این رنج تنها یک راه وجود دارد و آن خاموش کردن اراده از درون است. ولی این امر برای شوپنهاور به معنای خودکشی نیست. به باور او، اراده را میتوان از گذرگاه هنر، زیباییشناسی و نگرش ایدهها موقتا خاموش ساخت. فراتر از آن، اراده را میتوان از گذر خاموشساختن نیازها و رانشهای زندگی از کار انداخت، تا به آرامش و صلح درونی رسید. اگر لایبنیتس، فیلسوف آلمانی سده هفدهم بر این باور بود که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، بهترین جهان ممکن است؛ شوپنهاور آن را بدترین جهان ممکن میدانست. وی میگفت اگر این جهان حتی کمی بد بود، اصلا نمیتوانست وجود داشته باشد.
تاثیر و آثار شوپنهاور
آرتور شوپنهاور بر اندیشه های شماری از متفکران پس از خود تاثیر داشته است. در میان آنان می توان به هارتمن، بورکهارت، نیچه، فروید، هایدگر و نیز هورکهایمر اشاره کرد. همچنین تاثیر اندیشه های شوپنهاور بر هنر و ادبیات انکارناپذیر است. فریدریش هبل، ریچار واگنر و ویلهلم بوش تحت تاثیر او بودند. از مهم ترین آثار شوپنهاور می توان به «درباره ریشه های چهارگانه اصل سبب کافی» (۱۸۱۳)، «درباره دیدن و رنگ ها» (۱۸۱۶)، «جهان چونان اراده و تصور» (جلد نخست ۱۸۱۹) و (جلد دوم ۱۸۴۷)، «درباره اراده در طبیعت» (۱۸۳۶) و «دو مسئله اساسی فلسفه اخلاق» (۱۸۴۱) اشاره کرد.
با توجه به افزایش روز افزون منابع مجازی در مورد عرفان به ویژه درباره شاعر بزرگ ایرانی مولانا جلال الدین مشهور به مولوی و بیان مطالب غیر کارشناسی درشبکه های مجازی، برآن شدیم تا با استفاده از سخنان اساتید مطرح عرفان و مولوی شناسان با اطمینان از صحت مطالب و منابع چکیده ای از شرح حکایات مثنوی، فیه ومافیه، ابیات دیوان شمس و فایلهای سخنرانی در این خصوص و سایر عرفا را در اختیار علاقمندان قرار دهیم.